رفتن

آدمِ رفتن...
روزهای زیادی گذشته است... فکرش را که میکنم خیلی زیاد...
حالا این خستگی می آورد؟ نه...
انتظار خستگی نمی آورد...
کار هم...
پس این حجم خستگی از کجا آمده و سربار شده سر دلم؟
هیچکس نمیداند...
هیچکس جز خود خودم...
چند ماهی هست کلنجار میروم برای بیانش...
اصلا چرا به زبان بیاورم و چرا با اینهمه مقدمه سازی؟
چون من آدم رفتنهای بی سر و صدا نیستم...
آدم گذاشتن دیگران در حیرت...
چرا این‌همه مقدمه سازی؟
چون رفتن و بریدن اصلا ساده نیست...
چون من آدمِ رفتن های یواشکی و بی مقدمه نیستم...
من خسته هستم...
خیلی خسته...
اما نه از کار...
نه از شب بیداری...
نه از اضافه کار...
نه از درس...
من خسته از چیزهایی هستم که قابل بیان نیست...
که نمیشود گفت...
که اشک اجازه نمیدهد بگویم...
که آن هایی که باید بفهمند نخواهند فهمید...
من جمع کرده ام چمدانم را...
و منتظر یک مکالمه ساده دو نفره ام تا کلید خانه را تحویل مستأجر بعدی بدهم و تمام...
تمام...
#الهام_جعفری
دیدگاه ها (۱۶)

دنیا

آقا روح الله

اگه از من بپرسند سخت ترین لحظات توی این سالها برام کدوم زمان...

هر جا كه حرفت شد همان دم گريه كردمخود را به يك گوشه كشاندم گ...

پریود شدین و هیونجین برادرتونه .از صبح اخم کرده بودین و دست ...

زندگی پیچیده پارت 1*ویو کائورواز مدرسه متنفرم.نمیدونم چرا صب...

🤍✨️✨️✨️

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط